Blogger Templates
با پشتیبانی Blogger.
RSS

بهمن 86

وای وای عجب زمستون سردی ! خیلی باید مواظب باشن که من سرما نخورم واسه همینم اینقدر لباس پوشوندن تن من!







  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

شش ماهگی

تازگی یه کاری یاد گرفتم که خیلی کیف میده ،اینطوری روی شکم دراز میکشم و هر چی از روی زمین پیدا کنم می ذارم دهنم ولی مامان تا بفهمه میاد از دهنم در میاره اصلا نمی ذاره اونجوری که دلم می خواد کیف کنم!




Photobucket


  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

من و دختر خاله آرمیتا

. اصلا من نميدونم اين مامان و باباي من كه اينقدر شهرهاشون از هم دوره چه جوري همديگه رو پيدا كردن. ما دوباره رفتیم شهر مامانم .تو شهر مامان يه دختر خاله دارم كه اصلا چشم نداره پتو روي من ببينه. با خودم اصلا كار نداشت ولي تا مي اومدم بخوابم حمله ميكرد و پتومو از روم ميكشيد و شروع ميكرد به خوردن. آخه طفلكي دهنش داره يه چيزايي در مياره كه اسمش دندونه. فكر كنم چند وقت ديگه منم اونطوري بشم. اون موقع نمي دونم من بايد پتوي كيو بخورم. فعلا كه برگشتيم خونه و از سفر خبري نيست. منم همش واسه خودم مي خوابم و حسابي كيف ميكنم.




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

پنج ماهگی

امروز خیلی سرحال و شاد بودم به همین خاطر مامان وپدر تصمیم گرفتن چند تا عکس خوشگل 
ازم بندازن منم خیلی باهاشون همکاری کردم از عکسا معلومه دیگه!نه؟




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

اولین سفر دریا

.از مشهد که دراومدیم دوباره مامانم اینا منو گذاشتن تو ماشین و من باز هربار که بیدار شدم میدیدم تو ماشینم خلاصه خیلی طول کشیداما من دختر خیلی خوبی بودم وبیشتر راه رو خوابیدم  تا رسیدیم يه جايي كه يه عالمه آب بود. از وان حمومم خيلي بيشتر آب توش بود. بعدش مامانم واسم توضيح داد كه اسمش 
دریاست و اینم عکس من درکنار دریا.






  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

زیارت امام رضا (شهریور86)

. از شهر مامانم كه برگشتم چند روزي خونه بوديم و بعد يه روز راه افتاديم بريم شهر بابام اينا. واي چشمتون روز بد نبينه صبح هوا تاريك بود كه منو گذاشتن تو ماشين، هر وقت چشممو باز كردم ديدم بازم تو ماشينم. خلاصه ديگه شب شده بود كه رسيديم. اونجا هم يه عالمه خانم ها و آقا هايي كه بعدا فهميدم همشون عموها و عمه هام بودن دوره ام كردن و شروع كردن به تلاش براي خندوندن من. من اصلا نمي فهمم چرا همه دوست دارن من هي بخندم. خلاصه چند روزي اونجا بوديم. عروسي پسر عمه ام هم بود. يه عكس تو عروسي گرفتم كه مي بينيد. بعد عروسي راه افتاديم، اين دفعه راه زیادی نرفتیم ، زود رسیدیم يه جاي خیلی بزرگ که پر آدم بود ویه  گنبد طلا هم داشت كه بعدا فهميدم بهش ميگن حرم. من خيلي   نتونستم اون تو بمونم چون خيلي شلوغ بودومامانم می ترسید که نکنه من توی شلوغی اذیت بشم.
.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

بذارین بخوابم!



وای از دست این مامان وبابای من هرچی میگم خوابم میاد باورشون نمی شه ؛     همش میگن پاشوشیر بخور ،تازه بعد که
پاشدم شیرمو خوردم بجای اینکه بذارن دوباره  بخوابم ازم هی عکس می گیرن 

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

دردسرهای زردی گرفتن


اين چند روزه همش گرفتار آزمايش خون و اين حرفا بودم. آخه دکتر گفته زردی دارم چند بار هم ازم خون گرفتن وتمام دست و پام سوراخ سوراخ شد. البته بيشترشم بخاطر بي دست و پايي اين دكتر و پرستارا بود آخه یه بار که یه آقایی اومد ازم خون گرفت تا اومد اونو بریزه توی یه لوله یهو اون لوله هه تو دستش شکست و خون منم هدر رفت ومجبورشدم اون سوزن دردناک و یه بار دیگه تحمل کنم اما گمون كنم بالاخره تموم شد و حالا مي تونم يه نفس راحت بكشم و يه چرت درست و درمون واسه خودم بزنمنه يه مشكل ديگه پيش اومد بايد بريم مسافرت. بدبختي رو ميبيني هنوز از سفر دنياي خودم نيومده و يه استراحتي نكرده بايد برم يه سفر ديگه. البته اين سفر تو همين دنياي آدم بزرگاس ميخوام برم شهر مامانم اينا. رسيدم اونجا سفرنامه اش رو مي نويسم. فك كنم خوش بگذره بخور و بخوابه. البته فك كنم يكي دو روز اول بايد اونایی كه ميان ديدنم تحمل كنم. آخه اونا فاميلاي اين وري هستن. بقيشو بعدا واستون ميگم. دارن صدام ميكنن فك كنم ماشين داره راه ميفته. بيچاره بابا اينجا تنها ميمونه. ولي تقصير خودشه من كه بهش گفتم با ما بياد ولي خودش قبول نكرد.  
ما كه رفتيم

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

متولد شدن من



اسم من پارمیداست

پارمیدا اسم دختر گئوماته زرتشت (بردیه) یعنی همان پوروچیستای اوستا به معنی پردانش است، می توان به معانی پردانش (پرومایه یا پرو میزدا) و همچنین پرمهر و پر عهد و پیمان (پرو میثه) گرفت
من روز یکشنبه 3تیر1386 ساعت 8:20 دقیقه صبح در بیمارستان رسالت تهران بدنیا اومدم. البته اینجور که توی عکسم نشون میده بچه ی جیغ جیغوو گریه کنی نیستم ،اون موقع داشتم گریه می کردم چون منو از جای گرم و راحتم بیرون آوردن بعدش هم  صاف گرفتن زیر آب! شما بودین جیغ نمی زدین؟
به هر حال من با این چیزاش کار ندارم ، من نمی دونم چرا همه اش خوابم می آد فکرکنم خیلی خسته شدم که دنیا اومدم ! بدیش به اینه که همه اش بیدارم می کنند شیر بخورم گیر افتادم به خدا


بعدا میگم مامانم بیاد بقیه داستان رو واستون تعریف کنه ، من فعلا برم یه چرتی بزنم.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS