Blogger Templates
با پشتیبانی Blogger.
RSS

سفر به اصفهان


این دفعه که پدر اومد ایران به من ومامان سربزنه تصمیم گرفتیم یه مسافرت 4-3 روزه بریم وچون هیچکدوم تا حالا اصفهان  نرفته بودیم این شهر زیبا رو انتخاب کردیم. رودخونه زاینده رودآب کمی داشت ویه شب که کنار رودخونه بودیم من دیدم که یه عالمه موش کنار ساحل رودخونه بودن واز اونجایی که من خیلی به حیوونا علاقه دارم بعد از اینکه رفتیم شام خوردیم به مامانم اینا گفتم که اون موشا گرسنه اند ومن باید براشون غذا ببرم خلاصه یه نصف پیتزا بردیم وموشا حسابی دلی از عزادرآوردن!
خاطره دیگه اینکه روزی که رفتیم میدون نقش جهان وجاهای دیدنی اطرافش رو ببینیم من نزدیک چهل ستون افتادم تو آب!وچون هواخیلی سرد بود داشتم یخ می زدم و ماشینمون هم یه جای دور پارک شده بود ووقتی به اونجا رسیدیم دیدیم جلوی ماشینمون پرماشینه واصلا نمیشه درش آورد خلاصه با تاکسی برگشتیم هتل و من لباس عوض کردم وتا مامان داشت منو کنارشوفاژگرم می کرد پدر رفت کفشامو خشک کنه که یهو دیدم بوی سوخته میاد وفهمیدیم آقای پدر کفشامو روی     گاز!!!گرفته وسوزونده
 خلاصه ماهم مجبورشدیم پرسون پرسون کفش فروشی های شهررو پیداکنیم و من یه جفت کفش نو بخرم.


از درشکه سواری دور میدون نقش جهان خیلی خوشم اومد




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

تنها خوابیدن من

اوایل آذرماه مامانم که کلاس روانشناسی کودک ( یا بقول خودش آموزش مهارتهای پدری ومادری!) می رفت به شدت تحت تاثیر قرار گرفت و فهمید که اشتباه بزرگی کرده که تا حالا ( سن 3سال و5ماهگی من) اتاق خواب منو جدا نکرده ومنو پیش خودش می خوابونه!  چشمتون روز بد نبینه یه روز واسه من کلی توضیح داد که از امشب باید جدا بخوابی واین حرفا ومنم پیش خودم فکر کردم که یکم گریه می کنم ومامان از این کار پشیمون میشه . غافل از اینکه آقای دکتر کلی راه نشون مامان داده ونمیشه با گریه گولش زد
خلاصه دکتر به مامان گفته بود که معمولا بچه ها حدود 20 تا 30 بار شب اول از روی تخت فرار می کنن .شما باید اونها رو دوباره به تخت برگردونید و من 102      
بارفرارکردم . حس مامان در اون لحظه این بود
بالاخره بعد از 3ساعت تقلا و گریه خوابم برد ولی از فردا شب که فهمیدم مامان هیچ جوری خام نمیشه خودم مثل دخترای خوب می رم تو تخت ولی مامان باید انقدر پیشم بمونه تا خوابم ببره.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

سرزدن به پدر

مرداد ماه من ومامان که خیلی دلمون واسه پدر تنگ شده یود تصمیم گرفتیم که یه سربریم باکو و به پدرم سربزنیم. 9روزی که باکو بودیم به هرسه تامون خیلی خوش گذشت. یه روز دریا وپارک آبی رفتیم و من 4-5ساعت آب بازی حسابی کردم.

 دوشب هم کنسرت رفتیم که واسه من خیلی جالب بود ،بخصوص شب کنسرت 
کامران وهومن که من خیلی دوسشون دارم وبیشتر آهنگاشونو حفظم.


.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

نمک آبرود-تیر89

مرداد ماه با خانواده خاله ناهید و مامان طوبی ودایی فریبرز رفتیم شمال. از طرف اداره مامانم بهمون تو نمک آبرود ویلا داده بودن. منم که هیچ وقت از آب بازی و دریا رفتن سیر نمی شم ،حسابی توی دریا کیف کردم وبا پسرخاله ها (کامیاروکیارش) که البته من داداش صداشون می کنم ودایی فریبرز آب بازی کردیم.وتوی جاده هروقت به تونل ها می رسیدیم اونا داد می زدن هی ی ی هوووووو ومن که هنوز نمیتونم ه رو درست تلفظ کنم می گفتم خی ی ی ی خووووو وهمه کلی می خندیدن! 




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

تولد 3سالگی

 ماچندماهی هست که به ایران برگشتیم البته من ومامان اومدیم وپدر باکو مونده. من دوباره به مهد میرم وامسال جشن تولدم رو توی مهد گرفتم و کلی از دوستای مهدم کادو گرفتم،همچنین از خاله های مهد؛خاله مهشید وخاله بهاره.راستی میدونین توی اون عکس دوم به چی دارم فکر می کنم؟ به اینکه چطوری جلوی بچه ها رو بگیرم که انقدر با انگشت به کیکم ناخنک نزنن؟؟.



  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS