Blogger Templates
با پشتیبانی Blogger.
RSS

زیارت امام رضا (شهریور86)

. از شهر مامانم كه برگشتم چند روزي خونه بوديم و بعد يه روز راه افتاديم بريم شهر بابام اينا. واي چشمتون روز بد نبينه صبح هوا تاريك بود كه منو گذاشتن تو ماشين، هر وقت چشممو باز كردم ديدم بازم تو ماشينم. خلاصه ديگه شب شده بود كه رسيديم. اونجا هم يه عالمه خانم ها و آقا هايي كه بعدا فهميدم همشون عموها و عمه هام بودن دوره ام كردن و شروع كردن به تلاش براي خندوندن من. من اصلا نمي فهمم چرا همه دوست دارن من هي بخندم. خلاصه چند روزي اونجا بوديم. عروسي پسر عمه ام هم بود. يه عكس تو عروسي گرفتم كه مي بينيد. بعد عروسي راه افتاديم، اين دفعه راه زیادی نرفتیم ، زود رسیدیم يه جاي خیلی بزرگ که پر آدم بود ویه  گنبد طلا هم داشت كه بعدا فهميدم بهش ميگن حرم. من خيلي   نتونستم اون تو بمونم چون خيلي شلوغ بودومامانم می ترسید که نکنه من توی شلوغی اذیت بشم.
.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS