توی ماه بهمن چندتا اتفاق مهم واسم افتاد . اول ازهمه اینکه اولین دندون دائمی من رشد کرد ودندون شیریم در روز 19بهمن افتاد اونم بعد از چند روز که دیگه خیلی لق شده بود ومنتظر افتادنش بودیم سر کلاس ریاضی دندونم افتاد ومن با سر وصدای فراوان حرف خانم معلم روقطع کردم که خانم من دندونم افتاد رو زمین وگم شد وهمه بچه ها رو بسیج کردم که بگردن ودندون رو پیدا کنن
و آخرش هم پیدا نشد وکلاس هم بهم ریخت ، ظهر که مامان اومد دنبالم تا دیدمش دادزدم مامان دندونم بالاخره افتاد ومامان هم کلی شادی کرد وتا عصر تقریبا هر نیم ساعت می گفتم مامان خوشحالی دندونم افتاد؟ مامان هم که ذوق منو می دید هردفعه می گفت بله دخترم خیلی خوشحالم . شب گفتم مامان چرا انقدر خوشحالی که دندونم افتاده ؟
مامان : آخه دخترم داره بزرگ میشه خانم میشه واسه این خوشحالم
من : ولی هرچی من بزرگتر بشم تو پیر میشی پس نباید خوشحال بشی خودت گفتی دوست ندارم پیر بشم.
مامان
مامان : آخه دخترم داره بزرگ میشه خانم میشه واسه این خوشحالم
من : ولی هرچی من بزرگتر بشم تو پیر میشی پس نباید خوشحال بشی خودت گفتی دوست ندارم پیر بشم.
مامان
مورد بعدی اینکه درجشن مدرسه من و بچه های دیگه ای که تو مسابقات مختلف مدرسه مقام آورده بودیم تشویق شدیم وآقای سفیر جوایزمون رو بهمون دادن .
من تو مسابقه حفظ قرآن اول شدم و جایزه ام یه جامدادی رومیزی ویه بسته
- آخرین مورد اینکه روز جمعه ( 4اسفند) رفتم شهربازی هپی لند که یه جایی مثل سرزمین عجایب خودمون توی تهرانه . اون روز روز شانسم بود وهر جوری بازی می کردم دستگاه کلی جایزه بهم میداد و آخر سر هم رفتم قسمت هدایا و با تیکت هایی که برده بودم یه تاج و عصای باربی و یه یویو جایزه گرفتم وخوشحال وخندان به خونه برگشتم
واینم من با تاج وعصای باربی درشهر بازی