Blogger Templates
با پشتیبانی Blogger.
RSS

سفر استانبول

این هفته پدرم برای یک ماموریت کاری می خواست بره استانبول واز آنجا که پدر 
خیلی مهربونی دارم
      
 که دلش نمیاد من ومامان رو تنها بذاره پس ما رو هم با خودش برد .و ما یه سفر سه روزه رفتیم ترکیه.
روز اول ظهر رسیدیم و بعداز اینکه وسایلمون رو گذاشتیم توی هتل رفتیم به ایا صوفیا که میشه گفت معروفترین اثر تاریخی ترکیه است.
 همون روز ایا صوفیا و مسجد سلطان احمد ( عکس پایین پشت سرمن ) و یه برج تاریخی که نزدیک اونها بود و همچنین کاخ توپ کاپی ( که من اونجا همش دنبال خرم سلطان می گشتم !) رو دیدیم.


این عکس از داخل ایا صوفیا است :
بعد از بازدید اینها هم رفتیم مرکز خرید نزدیک هتلمون یه دوری زدیم ومن انقدر گفتم خسته ام خسته ام که شام خوردیم وبرگشتیم هتل وگرنه این مامان وبابای من تا صبح می خواستن بیرون باشن ومغازه ها رو بگردن!
فردا صبع اول رفتیم یه پارک خیلی خیلی جالب به اسم مینیاتورک که همه اثار تاریخی ترکیه رو در اندازه های کوچیک ساخته بودن واین یکی از جاهایی بود که واسم جالب بود وهر دقیقه نمی گفتم خسته شدم!


از اونجا رفتیم به یه قصر وموزه به اسم ییلدیز سرای وبعدش هم یه برج تاریخی به اسم برج گالاتای که 7طبقه اول روباید با آسانسور و2طبقه هم از پله های پیچ پیچی رفتیم بالا و از اونجا قسمت زیادی از استانبول و تنگه فسفر ( یا به قول من پسپل ) دیده می شد و خیلی قشنگ بود و بخاطر بلندی این برج ونزدیکی اون به دریا مرغای دریایی می اومدن رو لبه بالکن اون می نشستن. 

بعد از اونجا رفتیم ناهار خوردیم وبعد سوار کشتی شدیم که حدود یک ساعت ونیم تنگه پسپل!رو دور می زد و این یکی هم واسم جالب بود به شرط اینکه روی عرشه کشتی وامیستادم نه داخل .
شب هم دوباره یه دوری تو مرکز خریدها زدیم و رفتیم هتل.
روز سوم صبح اول وقت رفتبم به کاخ دلما باغچه که شنیده بودیم کاخ خیلی زیباییه و واقعا هم بود این عکس رو دم ورودی کاخ گرفتم چون داخلش عکسبرداری ممنوعه.

بعد که اونجا رو دیدیم پدر که بعداز ظهر جلسه داشت رفت که به کارش برسه و من ومامان هم باهم رفتیم خرید و بعد از 3-4 ساعت خسته وکوفته برگشتیم هتل چند ساعتی استراحت کردیم تا پدر اومد و باز هم سه تایی رفتیم مرکز خرید . وااااااااااااااااااااااااای خدا من مرکز خرید دوست ندااااااااااااااااااااااااااااااااااارم.
فردا صبح هم برگشتیم خونمون و البته ساعت بدن من به وقت استانبول تغییر کرده وشب تاساعت 11 اثری از خواب در من نبود وهوس کرده بودم تمام سی دی های کارتونم روکه این چند روز ندیده بودم یه دور ببینم.








  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

شروع مدرسه

مهرماه امسال من وارد 6سالگی شدم و باید به پیش دبستانی می رفتم ، مدرسه ایرانیان درکشوری که ماهستیم اول گفتن که شاید دوره پیش دبستانی تشکیل نشه چون تعداد بچه ها کمه . اما بالاخره در 12 مهرماه کلاس تشکیل شد ومن رسما دانش آموز شدم . 
milkysmileاین عکسا رو روز اول مدرسه گرفتم.

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

مسافرت تابستانی

تابستون امسال من ومامان وپدرچندروزی رفتیم لندن که جاهای دیدنی و جالبی داشت ، یکیش آکواریوم بود . اونجا واسه اولین بار پنگوئن دیدم و کلی ذوق کردم 
Photobucket
راستی اونجا یه لاکپشت خیلی خیلی گنده هم دیدم و کلی هیجان زده شدم،عکسش این پایینه 



بعدش یه جایی رفتیم که یه صف خیلی طولانی داشت چندساعت تو صف بودیم بعد که رفتیم تو مجسمه های اوناییکه توفیلما و کارتونا دیده بودمشون اونجا بودن. فوری رفتم و باهاشون چند تا عکس گرفتم که می بینین. از مامانم پرسیدم اسم اینجا چیه؟  گفتش موزه مادام توسو




یک حرکت خیلی ژانگولر هم جلوی یه جایی (که بعدا فهمیدم کاخ ملکه است)انجام دادم. از یه مجسمه خیلی بزرگ رفتم بالا که خیلی خطرناک بود و مامانم کلی حرص خورد.اگه به اون آدمای پایین عکس ، سمت راست دقت کنید متوجه می شید که من چقدر بالا رفتم 




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

ماجرای من و پیانو


بعد از این که 5ساله شدم مامان وپدرم تصمیم گرفتن که من پیانو یادبگیرم ،البته ازوقتی خیلی کوچیک بودم این تصمیم رو داشتن  چون از همون نوزادی عاشق موسیقی بودم وتوی اتاقم همه جور سازپیدا میشه : ارگ ،سنتور، ویولن ،گیتارو.... الانم مامان وپدرم واسم یه معلم گرفتن به اسم کامیلا جون که هفته ای دوبار میاد خونمون و بهم درس میده ، تازه فارسی هم بلد نیست انگلیسی حرف می زنه ومامانم واسه من ترجمه می کنه!ببینید با چه مشقتی باید موسیقیدان بشم!
Photobucket

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

تیر 91 - تولد 5 سالگیم

فونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا سازفونت زيبا ساز



و اینهم عکس تولد 5 سالگی من . خودمم نفهمیدم چطور شد که به مامانم اجازه دادم موهامو ببنده 
 چون از اینکار اصلا خوشم نمیاد 

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

اردیبهشت 91





ما دوباره اومدیم باکو زندگی کنیم البته می دونین که قبلا هم اینجا بودیم اون موقع من خیلی کوچولو بودم ، اینجا چون مهد نمیرم وقت آزادم بیشتره و تصمیم گرفته ام یه کم فعالیتهای فرهنگیمو !!! بیشتر کنم مثلا دارم موسیقی یاد می گیرم یا به نمایشگاههای مختلف میرم این دوتا عکس هم که می بینید تونمایشگاه گل باکو گرفتم

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

بازگشت دوباره





سلام بعد از یه مدت طولانی برگشتم البته تقصیر مامان و بابامه که انقدر طول کشید من بی تقصیرم
این عکس ها روواسه تولد 4سالگیم گرفتم
خودمون که خیلی خوشمون اومد شما چطور؟

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS