Blogger Templates
با پشتیبانی Blogger.
RSS

من و دختر خاله آرمیتا

. اصلا من نميدونم اين مامان و باباي من كه اينقدر شهرهاشون از هم دوره چه جوري همديگه رو پيدا كردن. ما دوباره رفتیم شهر مامانم .تو شهر مامان يه دختر خاله دارم كه اصلا چشم نداره پتو روي من ببينه. با خودم اصلا كار نداشت ولي تا مي اومدم بخوابم حمله ميكرد و پتومو از روم ميكشيد و شروع ميكرد به خوردن. آخه طفلكي دهنش داره يه چيزايي در مياره كه اسمش دندونه. فكر كنم چند وقت ديگه منم اونطوري بشم. اون موقع نمي دونم من بايد پتوي كيو بخورم. فعلا كه برگشتيم خونه و از سفر خبري نيست. منم همش واسه خودم مي خوابم و حسابي كيف ميكنم.




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

پنج ماهگی

امروز خیلی سرحال و شاد بودم به همین خاطر مامان وپدر تصمیم گرفتن چند تا عکس خوشگل 
ازم بندازن منم خیلی باهاشون همکاری کردم از عکسا معلومه دیگه!نه؟




  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

اولین سفر دریا

.از مشهد که دراومدیم دوباره مامانم اینا منو گذاشتن تو ماشین و من باز هربار که بیدار شدم میدیدم تو ماشینم خلاصه خیلی طول کشیداما من دختر خیلی خوبی بودم وبیشتر راه رو خوابیدم  تا رسیدیم يه جايي كه يه عالمه آب بود. از وان حمومم خيلي بيشتر آب توش بود. بعدش مامانم واسم توضيح داد كه اسمش 
دریاست و اینم عکس من درکنار دریا.






  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS