Blogger Templates
با پشتیبانی Blogger.
RSS

دردسرهای زردی گرفتن


اين چند روزه همش گرفتار آزمايش خون و اين حرفا بودم. آخه دکتر گفته زردی دارم چند بار هم ازم خون گرفتن وتمام دست و پام سوراخ سوراخ شد. البته بيشترشم بخاطر بي دست و پايي اين دكتر و پرستارا بود آخه یه بار که یه آقایی اومد ازم خون گرفت تا اومد اونو بریزه توی یه لوله یهو اون لوله هه تو دستش شکست و خون منم هدر رفت ومجبورشدم اون سوزن دردناک و یه بار دیگه تحمل کنم اما گمون كنم بالاخره تموم شد و حالا مي تونم يه نفس راحت بكشم و يه چرت درست و درمون واسه خودم بزنمنه يه مشكل ديگه پيش اومد بايد بريم مسافرت. بدبختي رو ميبيني هنوز از سفر دنياي خودم نيومده و يه استراحتي نكرده بايد برم يه سفر ديگه. البته اين سفر تو همين دنياي آدم بزرگاس ميخوام برم شهر مامانم اينا. رسيدم اونجا سفرنامه اش رو مي نويسم. فك كنم خوش بگذره بخور و بخوابه. البته فك كنم يكي دو روز اول بايد اونایی كه ميان ديدنم تحمل كنم. آخه اونا فاميلاي اين وري هستن. بقيشو بعدا واستون ميگم. دارن صدام ميكنن فك كنم ماشين داره راه ميفته. بيچاره بابا اينجا تنها ميمونه. ولي تقصير خودشه من كه بهش گفتم با ما بياد ولي خودش قبول نكرد.  
ما كه رفتيم

  • Digg
  • Del.icio.us
  • StumbleUpon
  • Reddit
  • RSS

0 نظرات خوانندگان:

ارسال یک نظر

از اینکه نظر می دهید ممنونم