بالاخره سال تحصیلی به پایان رسید و من از پیش دبستانی فارغ التحصیل شدم و من که اوایل همیشه از اومدن به باکو ناراحت بودم وبه مامان وپدر غر میزدم که چرا اومدیم اینجا؟ حالا هر روز به مامان میگم من می خوام تا وقتی می رم دانشگاه همینجا بمونم و همین مدرسه برم .
روز آخر مدرسه واسه ما و کلاس اولی ها جشن گرفته بودن و بیشتر پدر ومادرا هم اومده بودن و ما بچه ها هم سرود خوندیم وبرنامه اجرا کردیم در آخر هم آقای مدیر به همه هدیه داد . هدیه دخترا یه عروسک وواسه پسرا یه ماشین بود .
خانم معلممون هم واسه هر کدوممون یه آلبوم درست کرده بود که توش یه لوح فارغ التحصیلی و چند تا عکس ( یه دونه تکی ،یه دونه با خانم معلم و یکی هم همه بچه ها ) رو گذاشته البته ناگفته نماند که این عکسا همه کار مامانم بود . مامان هفته آخر هر روز می اومد مدرسه تا از من و دوستام عکس بندازه
من ردیف بالا سمت چپ نفر اولم کنار خانم معلم
پی نوشت یک : امروز روز پدره و و به همین دلیل دیروز عصر مامان یه کیک خرید و من رو برد شرکت پدر که به پدرم تبریک بگم . شب هم که اومدیم خونه کادویی که واسش گرفته بودیم رو بهش دادیم . از همین جا هم می گم پدر مهربونم من ومامان خِِِِِِِِِِِِیییییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییلی دوستت داریم )
پی نوشت دو: ما داریم واسه 4-3 هفته می ریم ایران .امروز به محض اینکه از خواب پاشدم به مامان گفتم مامان امروز همون روزیه که منتظرش بودم . روز فرودگاهه
پی نوشت یک : امروز روز پدره و و به همین دلیل دیروز عصر مامان یه کیک خرید و من رو برد شرکت پدر که به پدرم تبریک بگم . شب هم که اومدیم خونه کادویی که واسش گرفته بودیم رو بهش دادیم . از همین جا هم می گم پدر مهربونم من ومامان خِِِِِِِِِِِِیییییییییییییییییییییییییییلی خییییییییییلی دوستت داریم )
پی نوشت دو: ما داریم واسه 4-3 هفته می ریم ایران .امروز به محض اینکه از خواب پاشدم به مامان گفتم مامان امروز همون روزیه که منتظرش بودم . روز فرودگاهه